صفحه اصلی arrow مطالب جالب و متنوع arrow مجموعه کاملی از جوک ها و طنز های فارسی
 

تابلو اعلانات نت گشت..

نت گشت را home page خود کنيد

ابزارهای رایگان برای افزایش بازدید سایت و وبلاگ شما
کدهای زیبا سازی سایت و وبلاگ - ساعت های زیبا
فروش سایت و دامنه زیبا، رند و با سابقه ده ساله و رنک دار
درمان سرماخوردگی با روش درمان های گیاهی و غذایی در ایران و جهان
دانلود تقویم نجومی سال 1403
دانلود کتاب مجربات باقر
دانلود کتاب صوتی تاریخ امپراطوری هخامنشیان از کوروش تا اسکندر
دانلود کتاب صوتی اروپا در قرون وسطی
دانلود جزوه حقایقی درباره سنگ پادزهر
فروشگاه اینترنتی عصر قدیم

جستجو در سایت نت گشت و در کل سایت ها

دانلود تقویم نجومی 1403 - تقویم نجومی 1403 منجم باشی - تقویم نجومی حسین جانقربان 1403 - تقویم نجومی گلپایگانی 1403

دانلود رایگان کتاب صوتی خداوند الموت - نوشته پل آمیر - مترجم ذبیح الله منصوری


اهدای عضو یعنی اهدای زندگی

كاربران آنلاین

ما 14 میهمان آنلاین داریم
خبر خوان سایت نت گشت
RSS 2.0

ورود كاربر





هنوز ثبت نام نكرده اید؟ عضویت در سایت
به وب

عکس کمیابی از محمد علی کلی و مایکل جکسون در کنار هم
پنج‌شنبه ۰۸ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۰۶:۴۲ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      شکار لحظات از صحنه های زشت و خنده دار سیاستمداران
دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۵۶ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      شیث رضایی و ماشین لوکسش
دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲۴ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      مهران غفوریان و اکبر عبدی در پشت صحنه خندوانه
دوشنبه ۰۹ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۰۸:۰۶ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      عکس بهنوش طباطبایی ومهدی پاکدل بعد از ازدواج
چهارشنبه ۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت ۰۵:۲۵ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      

مجموعه کاملی از جوک ها و طنز های فارسی

ارزیابی كاربر: ONONONOFFOFF / 17
ضعیف عالی 

# بچه ای از پدرش میپرسید بابا سیاست یعنی چی؟؟
پدره گفت بزار اینطوری برات بگم: اگه من که نون آور خونه ام مظهر سرمایه داری باشم، مادرت که در واقع صاحب اصلی پولهاست و شمارو با اوون پولا بزرگ میکنه مظهر حکومته. تویی که از اوون پول استفاده میکنی مظهر مردمی و برادر کوچیکت هم مظهر آینده است. البته پرستار برادر کوچیکت هم مظهر قشر کارگر یا کارمنده ...
بچه که دقیق نفهمیده بود موضوع رو رفت که بخوابه..... یهو دید که داداش کوچیکش جای خودشو تو گهواره خیس کرده .... اوومد که به مامانش خبر بده دید مامانه خوابه... نخواست بیدارش کنه رفت سراغ پرستار .. اتاق پرستار هم درش قفل بود ....همه جای خونه رو گشت... آخرش رفت سراغ باباش دید که بابا و پرستار باهم تو رختخوابن .... بیخیال شد و برگشت
فرداش رفت سراغ باباش و گفت: بابا من حسابی شیرفهم شدم ..... باباهه گفت چطور ؟؟؟
بچه گفت: من فهمیدم که وقتی فشار سرمایه دار داره قشر کارگر و کارمند رو له میکنه حکومت کاملا خوابش برده و چیزی نمیگه و مردم هم به آینده ای نگاه میکنن که شاشیده شده بهش
!!
# بچه کوچولویی با خدا راز و نیاز میکرد و میخواست که یه خواهر یا برادر کوچولو بهش بده
خدا در جواب گفت : مانعی نداره ولی بد نیست در این مورد با پدر و مادرت هم صلاح و مشورت کنی
# توی دستشویی با خیال راحت نشسته بودم که یهو از اتاقک بغلی یکی گفت : سلام... چطوری؟؟؟
من که معمولا عادت به شروع صحبت اونم بدون پیش زمینه ندارم، نمیدونم چرا یه دفه به سرم زد و گفتم : ای بد نیستم
طرف گفت : داری چیکار میکنی اوونجا
من یه کم برام عجیب بود این سوال ولی گفتم : همون کاری که تو داری میکنی دیگه
طرف گفت: میتونم بیام پیشت
من دیدم اوضاع داره بیریخت میشه ولی خوب خواستم مودبانه صحبتو تموم کنم گفتم: نه من الان مشغولم نمیتونم ...
یه دفه طرف گفت:
ببین... من بعدن باهات تماس میگیرم یه احمقی تو اتاقک بغلی هست که هی جواب منو میده  !!
# آبادانيه ميره ميدون انقلاب سراغ يكي از مغازه‌هاي نوارفروشي، ميگه: كا، اين پوستر تمام قد مارو نداري؟! صاحب‌مغازه يك نيم نگاهي بهش ميندازه،
ميگه: خير. آبادانيه ميگه: ااه.. اينجا هم تموم كرده
!!
# خبرنگاری که از مردم کوچه و بازار در مورد مصرف سرانه گوشت قرمزشون در روز سوال میکرد دایم با این جواب مردم مواجه میشد که : "20 گرم، 50 گرم، 100 گرم دیگه آخرش 200 گرم"
همین سوالو از یه آخوندی پرسید که داشت رد میشد آخونده جواب داد: بسمه تعالی روزانه دو کیلو و هفتصد و پنجاه گرم
خبرنگاره یهو شاکی شد و البته عصبانی که :" آقا چه خبرته، شما آخوندا مگه چقدر خون این مردمو تو شیشه کردین که فقط اینقدر در روز مصرف گوشت دارین؟؟"
آخونده مونده بود چطوری جواب بده که یه دفعه یه جوونکی از کنارش رد شد و گفت: "حاجیییییییی .....رم تو دهنت"
آخونده گفت : "ملاحظه فرمودین همین یک قلم شد سیصد گرم"
# آقایی  نشسته بود سر جلسه كنكور. سؤالها رو پخش ميكنن. آقاهه یه پنج دقيقه‌اي مبهوت به سؤالا خيره ميشه، بعد يك پنج تومني از جيبش درمياره شروع ميكنه تند تند شير يا خط كردن و پاسخ نامه رو پر كردن. بعد 40-50 دقيقه يارو ممتحنه ميبينه یارو خیس عرقه و هي داره يك سكه رو ميندازه بالا. ميره جلو ميپرسه: داري چيكار ميكني؟ یارو ميگه: ايلده همه سوالا رو جواب دادم، دارم جوابامو چك ميكنم!!
# از آقایی میپرسن اوون کدوم پیامبر بود که یه سری حیوونات و پرنده ها رو جمع کرد و برد تو کشتی ؟؟؟؟ یه کم فکر میکنه میگه حضرت یوگی علیه السلام
# آقایی به دکترش گفت: آقای دکتر اگه میشه روشی رو بهم بگید تا بتونم عمر طولانی داشته باشم
دکتره گفت: شما سیگار نکش، مشروب نخور، عاشق کسی نشو و با کسی هم سکس نداشته باش
مرده گفت : جدی میگی دکتر، با این کارا عمرم طولانی میشه
دکتره گفت : نه، ولی حداقل زمان برات طولانی تر میگذره
# آقایی که قصد داشت از بین سه نفر از دختر خانومای مورد علاقش یه نفر رو انتخاب کنه و باهاش ازدواج کنه تصمیم گرفت به هر کدومشون مقداری پول بده و ببینه هر کدوم با اوون پول چیکار میکنن
اولیه رفت و با همه پولا برای خودش لباس خرید و به پسره گفت من قراره زن تو بشم و خب تو باید بتونی به شیک پوشی من پز بدی و افتخار کنی!!!...
دومیه یک بخشی از پولارو برای خودش لباس خرید یه بخشی رو هم نگه داشت برای روز مبادای زندگی....
سومیه هم کل پولارو نگه داشت و به پسره گفت ما برای آینده برنامه های بزرگی داریم و بهتره از الان از این ولخرجیها نکنیم..!!!!
خب به نظر شما پسره با کدومشون ازدواج کرد
زود باشین مردوونه فکر کنید
پسره بعد کلی فکر کردن تصمیم گرفت با دختری که سینه بزرگتری داره ازدواج کنه  !!
# آقایی رفته بود برای مصاحبه استخدامی
حاج آقایی که مسئول سوالای عقیدتی بود اوومد تو اتاق و همچین غلیظ گفت " السلام علیکم و رحمه الله و برکاته"
آقاهه پیش خودش فکر کرد آخه چه جوابی بده که هم کاملتر از این سلام باشه و هم جلوی طرف کم نیاره. دستاشو به شکل سلام آخر نماز بالا برد و سه مرتبه گفت: الله اکبر ... الله اکبر ... الله اکبر
# آقایی میخواست بره تو یکی از این دستشویی های بین راهی، مسئول محترم اوونجا ازش خواست که آفتابه قرمز رو برداره و بره تو توالت
طرف یه کم فکر کرد و گفت: آخه فرقش چیه؟؟
مسئول محترم گفت : همینی که گفتم
طرف هم گفت باشه : قرمزه رو برداشت و رفت به کارش رسید و برگشت
کنجکاویش اجازه نداد که نپرسه: آخه آقای مسئول محترم توالت عمومی، چرا باید قرمزه رو برمیداشتم و سبزه رو برنمیداشتم؟؟؟؟
مسئول محترم گفت: خدای نکرده ما اینجا مسئولیم هااااااااااااا.....بلاخره باید خر ما اینجا بره و همه از ما اطاعت کنن
# مغولان راه بر شیخ ببستند که یا ترا بکشیم یا با تو لواط کنیم، پس از آن شیخ سی سال به نیکنامی زیست...
از رساله دلگشای عبید زاکانی
# پیرزنی که به علت بیماری قلبی به بیمارستان انتقال داده شده بود قبل از شروع عمل جراحی قلبش در رویاش خدارو ملاقات کرد و بهش گفت : ساعت مرگم رسیده نه؟؟؟
خدا گفت: نه...... تو چهل سال و چهار ماه و سه روز دیگه عمر میکنی
پیرزن یه دفعه از خواب بلند شد. بعد از عمل جراحیش بیمارستان رو ترک نکرد. پیش خودش گفت حالا که قراره چهل سال دیگه عمر کنم بزار به خودم برسم . رفت بخش عمل جراحی زیبایی.
صورت و فک دندون و بینی رو واسش درست کردن
سینه هارو داد واسش راستو ریس کردن
پوست صورت و گردنو براش کش دادن و .....خلاصه شد یه پارچه خانوم
از بیمارستان داشت میومد بیرون که یه دفه یک کامیون از راه رسید و لت و پارش کرد
داشت میرفت آسمون که خدارو دید... بهش گفت: آدم ناحسابی..... مارو سرکار گذاشته بودی مگه نگفتی من چهل سال دیگه عمر میکنم چرا چیزی از کامیونه نگفتی ؟!
خدا یه نگاهی به زنه کرد و گفت : آخ آخ آخ شرمنده ........ به جان خودت اصلاً نشناختمت  !!
# آقایی با دوستش در پاریس در یک رستوران نشسته بودن و مشغول دیدن منوی غذاها بودن ... یهویی دوست آقاهه زد به پهلوش و گفت: ببین میز روبرویی کی نشسته ...ویکتور هوگو..
آقاهه یه نگاه عاقل اندر سفیهی به دوستش کرد و گفت: غضنفر جان تو که میدوونی ویکتور هوگو خیلی وقته مُرده
دوسته همچین با شک گفت : جدی میگی ؟؟؟؟؟؟
چند ثانیه بعد دوباره زد به پهلوی دوستش و گفت : ولی اصغر... به جان تو طرف زنده است تکون میخوره
# آقای خطرناکی که بعد از پونزده سال از زندان آزاد شده بود، داشت تو خیابون قدم میزد که یه دفه چشمش افتاد به خونه یه زن و شوهر جوونی...فکر بدی به سرش زد
با خشونت رفت تو خونه و مرده رو محکم بست به صندلی و زن جوون رو کِشون کِشون با خودش برد تو حموم....
مرد بیچاره همونطور که بسته شده بود به صندلی داد زد : جولیااااااااا..... این آدم خطرناکیه نمیخواد مقاومت کنی میترسم بکُشدِت مطمئن باش که من همیشه دوستت دارم . زنه گفت : مایکل من مشکلی ندارم ..این یارو من رو آورده تو حموم واسش وازلین پیدا کنم.... فکر کنم با تو کار داره .....تو لازم نیست مقاومت کنی ...من همیشه دوستت دارم
# به سربازی گفتن: سرباز! وقت جنگ کی پیشروی میکنی و کی عقب نشینی؟
گفت : قربان! هر وقت دشمن از روبرو بیاد عقب نشینی میکنیم و هر وقت از پشت بیاد سریعاً پیش روی میکنیم
# تو خونواده های حزب اللهی به نامزد میگن "Read Only"
# آقایی در central park نیویورک داشت قدم میزد. یه دفعه متوجه دختر بچه ای شد که یک سگ بهش حمله کرده بود. آقاهه دوید که دختر رو نجات بده ..نتیجه درگیری این شد که سگه با ضربه ای که آقاهه بهش زد کشته شد ولی دختره نجات پیدا کرد. پلیس که صحنه رو دیده بود اوومد به سمت محل حادثه و از آقاهه تشکر کرد و گفت فردا روزنامه های صبح نیویورک خواهند نوشت که نیویورکی شجاع دختری رو از مرگ نجات داد. مرده گفت آخه من نیویورکی نیستم که ...گفتن خوب مسئله ای نیست, یک آمریکایی شجاع دختری رو از چنگال مرگ نجات داد.
مرده باز گفت آخه من آمریکایی هم نیستم گفتن کجایی هستی گفت: ایرانی
فردا صبح همه روزنامه ها تیتر کرده بودن:
یک بنیاد گرای اسلامی یک سگ آمریکایی رو کشته و در حال حاضر روابط اوون با شبکه های تروریستی دنیا مشغول بررسی است


0 نظر

هیچ نظری وجود ندارد. اولین نفر برای نظر دهی به این مقاله باشید!

ارسال یك نظر


هجی كردن هجی كردن

آموزش زبان  دیالوگ

آخرین مطالب