صفحه اصلی arrow مطالب جالب و متنوع arrow نقدی جالب از منظری دیگر بر فیلم آژانس شیشه ای حاتمی کیا
 

تابلو اعلانات نت گشت..

نت گشت را home page خود کنيد

ابزارهای رایگان برای افزایش بازدید سایت و وبلاگ شما
کدهای زیبا سازی سایت و وبلاگ - ساعت های زیبا
فروش سایت و دامنه زیبا، رند و با سابقه ده ساله و رنک دار
درمان سرماخوردگی با روش درمان های گیاهی و غذایی در ایران و جهان
دانلود تقویم نجومی سال 1403
دانلود کتاب مجربات باقر
دانلود کتاب صوتی تاریخ امپراطوری هخامنشیان از کوروش تا اسکندر
دانلود کتاب صوتی اروپا در قرون وسطی
دانلود جزوه حقایقی درباره سنگ پادزهر
فروشگاه اینترنتی عصر قدیم

جستجو در سایت نت گشت و در کل سایت ها

دانلود تقویم نجومی 1403 - تقویم نجومی 1403 منجم باشی - تقویم نجومی حسین جانقربان 1403 - تقویم نجومی گلپایگانی 1403

دانلود رایگان کتاب صوتی خداوند الموت - نوشته پل آمیر - مترجم ذبیح الله منصوری


اهدای عضو یعنی اهدای زندگی

كاربران آنلاین

ما 13 میهمان آنلاین داریم
خبر خوان سایت نت گشت
RSS 2.0

ورود كاربر





هنوز ثبت نام نكرده اید؟ عضویت در سایت
به وب

مریل استریپ در کنار اصغر فرهادی
پنج‌شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۴۷ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      عكس/ ناصر عبداللهي و دخترش
دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۹:۰۴ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      حامد بهداد در لباس رفتگری
دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۰ ساعت ۰۸:۲۰ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      عکس های الناز حبیبی بازیگر نقش عالیه سریال دودکش
پنج‌شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۲۱ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      اخم جالب احمدی نژاد به لاریجانی و تعجب باهنر
دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۰ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      

نقدی جالب از منظری دیگر بر فیلم آژانس شیشه ای حاتمی کیا

ارزیابی كاربر: ONOFFOFFOFFOFF / 1
ضعیف عالی 

حاتمی کیا در راز طالب زاده تخته گاز رفته و هر چه دلش خواسته به زبان آورده. او گمان می کند چون مبسوط الید نیست پس حتما تحت ظلم واقع شده و یا چون هندوانه‌هایی را که زمانی امثال آوینی زیر بغل‌اش گذاشته‌اند باور کرده تصور می‌کند هر چه بگوید راست است و هر چه شکایت کند درست! حاتمی کیا که از صدقه سر جبهه و جنگ حاتمی کیا شده و همیشه خدا هم دل پری دارد با همه پزهای دعوت به تحمل یادش می رود که اگر چیز تازه ای می‌سازد دیگران هم حق دارند نقدش کنند، یا حق دارند راجع به روند فیلمسازی و ادعاهای او و هر کس دیگری حرف داشته باشند. هیچ کس نمی تواند آزادی مطلق داشته باشد و اینکه نظام هم تا حدودی حساس و عصبی به نظر می رسد کاملا طبیعی است. (نظام چرا نباید عصبی باشد؟)

اگر بپرسند بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران کدام است بسیاری از پاسخ‌ها «آژانس شیشه‌ای» خواهد بود. حاتمی کیا هم هنوز نان آژانس را می‌خورد و فیلم‌های بعدی‌اش به هیچ وجه در حد و اندازه آژانس نبوده‌اند. اما این فیلم با همه نقاط قوت و همه هنرنمائی‌هایی خیره کننده‌اش بخشی از داستان سکولار کردن فرهنگ رزمنده‌های پس از جنگ هم هست. کپی «بعد از ظهر سگی» قسمت مهمی از قصه دغدغه شدن نان و آب، وسیله زمینگیر کردن بسیجی و مایه تغییر نگاه جبهه دیده‌ها و بهانه آرمان کُشی هم هست. آژانس چنان موثر بوده که بعد از آن حتی در سیاست دولت‌ها و توجه‌شان به جانباز‌ها و جبهه رفته‌ها هم تغییرات مثبتی حاصل شده و امواج تأثیر گذاری‌اش در بسیاری از محصولات سینمایی و تلویزیونی بعد از آن (حتی در آثار خود حاتمی کیا) دیده می‌شود.

اما اتفاقی که دیده نشد‌‌همان آرمان زدایی و تقلیل گرایی در توقعات بود که به تدریج از عرش اصلاح جامعه و بر کندن فساد و حاکم کردن احکام اسلام و ساختن مدینه فاضله رسید به فرش شعار «مهربان‌تر شدن با عباس‌ها»! که چپ چپ نگاه شان نکنید، ازشان طلبکار نباشید، پول و خانه‌شان بدهید و مسائل درمانیشان را حل کنید و به بچه‌هایشان سهمیه و معافی بدهید، دیگر چه دردی دارند؟ شکمشان را سیر کنید و احترامشان بگذارید صدایشان هم در نمی‌آید! حاتمی کیایی که اینقدر از نظام توقع ردیف می‌کند و دوست دارد صریح حرف بزند آیا خودش اجازه می‌دهد کسی به او انتقاد کند و درباره پازلی که بهترین فیلمش در آن جا گرفته حرف بزند؟ اجازه می‌دهد کسانی به آن چیزهایی که از نظرش مطلق است نگاه دیگری داشته باشند؟ یا همه باید مثل و شبیه او فکر کنند و فقط نظام است که می‌شود راحت و بی‌دغدغه نقدش کرد؟

حاتمی کیا جمله‌ای را در دهان حاج کاظم می‌گذارد و خطاب به اصغر می‌گوید: «دود اون موتوری‌ها امثال من و عباس رو خفه می‌کنه» حاتمی کیا با این جمله که حالا دست یک مشت مدعی و طلبکار از جنگ و انقلاب هم کلیشه و چماق شده حکم اخراج موتوری‌ها را صادر می‌کند. از کنایه حاج کاظم لاجرم این نتیجه تداعی می‌شود که بچه‌های جنگ ـ که کاظم و عباس جان نماینده‌شان هستند ـ هرگز از این جنس نداشته‌اند و موتوری‌ها هم نسلی هستند که اساسا غریبه و مریخی‌اند و بعد از جنگ پیدایشان شده! اصغر را هم لابد چون بانمک است و رفاقتی با هم دارند نگه می‌دارند!

اما همانهایی که در جبهه می‌جنگیدند وقتی به شهر بر می‌گشتند و وضعیت نامناسب و توهین آمیزی را در خیابان‌ها می‌دیدند برخوردهای تند و احساسی هم می‌کردند که‌‌همان برخورد‌ها برای بعضی‌ها دستاویز شده و هر وقت می‌خواهند به «همه چیز» فحش بدهند تندروی‌های دهه شصت و کمیته را علم می‌کنند. گذشته از اینکه خود حاج کاظم در تندروی و خودسری روی موتوری‌ها را کم کرده بود آیا آقای حاتمی کیا به ما اجازه می‌دهد که بعد از اذعان به غلط بودن بعضی برخوردهای احساسی و نفی تندروی از ایشان بپرسیم؛ «یعنی جبهه اصلا دود موتور نداشته است؟!»

بار دیگر آژانس را مرور کنیم؛ چه چیزی باعث خودسری و قانون شکنی حاج کاظم شد؟ چه چیزی وادارش کرد که آنطور از کوره دربرود و با آبروی مملکت بازی کند؟ چرا اینقدر خودش را محق دانست که روی مردم اسلحه بکشد و گروگان بگیرد؟ علت اینهمه تندروی و موجی بازی‌های احمقانه غیر از نادیده گرفته شدن بود؟ اینکه به حاج کاظم حق می‌دهیم یـا با او همذات پنداری می‌کنیم به خاطر همین به بن بست رسیدن و «بی‌چاره شدن» نیست؟ پس خود حاج کاظم را هم «نادیده گرفتن» به آن روز انداخت و این تازه فقط نادیده گرفتن نیاز و شخصیت بود، نه نادیده گرفتن هویت و آرمان! پس می شود گفت «بزرگ‌ترین طنز سینمای ایران جایی اتفاق می‌افتد که گروگانگیری که برای حل مشکل درمانی دوستش دست به اسلحه برده به موتور سوارانی که به کمکش آمده‌اند کنایه می‌زند!»

امیرخانی در «لشت نشا» نکته سنجی ظریفی می‌کند و با مقایسه بین رپ آمریکایی و انصار ایرانی ریشه هر دو را از دست رفتن آرمانها (یکی سرمایه و آزادی و دیگری دین و عدالت) و ماسیدن در واقعیت‌ها می‌داند که هیچ کدام را هم نمی‌توان از اساس محکوم کرد. ما روحیه ضدجنگ و فیلمسازی بر اساس نکبتی‌ها و خرابی‌ها را در فیلمهای حاتمی کیا خوب شناخته‌ایم، با اینحال از نظر حاتمی کیا اسلحه کشیدن برای نان و درمان اشکالی ندارد، بلکه قهرمان بازی هم هست! اما دود کردن موتور برای آرمانهای به دست نیامده از بیخ محکوم است. واقعا چه کسی می‌خواهد به ما آرمانگرایی را یادآوری کند؟ منصف باشیم و کلاهمان را بدون طرف گیری قاضی کنیم؛ مسعود کیمیایی با همه فسیل بودن و جا زدنش در دهه چهل و پنجاه ارزشمدار‌تر و آرمانی تر از حاتمی کیا نبوده است؟

حاتمی کیا در راز می‌گوید: «در دورانی هستیم که حرف زدن از آرمان‌ها مانند زدن موسیقی خارج است» و ما می‌گوییم چقدر درست می‌گوید! اما آیا حق داریم از حاتمی کیا بپرسیم که: «شما را چه به آرمان»؟ حق داریم بگوییم این آشی است که خود شما‌ها پختید و آرمان بسیجی را به نان و درمان عباس فروختید، زحمت کشیدید او را از تهمت چاپیدن مبرا کردید اما عباس را به موجود بی‌آزار و بی‌توقعی که هیچ حرف و دخالتی در جامعه‌اش ندارد تبدیل کردید. کجای فیلم‌های شما حرفی از هویت و آرمان (دین و عدالت) هست که حالا غصه آرمان گرفته‌اید؟ در ارتفاع پست؟ یا به نام پدر؟ غصه شما نان و آب و زندگی راحت و عشق رمانتیک و شعارهای ضدجنگ بود یا آرمان و آرمانخواهی؟

واقعا باید از آقای حاتمی کیا بپرسیم که تصور می‌کنید هیچ کس نمی‌فهمد چرا روشنفکر جماعتی که از بسیج و بسیجی متنفر است از آژانس و عباس خوشش می‌آید؟ فکر می‌کنی هیچ کس نمی‌فهمد چرا روستایی ساده لوحی که اگر توی سرش هم بزنی شکایتی نمی‌کند و توقعی ندارد را به بچه بسیجی تهرانی و اصفهانی و مشهدی که از «ف» گفتن واداده‌ها و منافق‌ها هم تا فرحزادشان را می‌خواند، زعمایش باید پیش پایش زانوی سیاست زمین بزنند، و وقت کارزار هم مادر بعثی و مجاهد را جلوی چشمش می‌آورد ترجیح می‌دهند؟ می‌دانی چرا ژیگول‌های سینمای ایران آژانس تو را دوست دارند اما از آن جنس بسیجی متنفرند؟

بسیجی اگر گرسنه بماند و سرفه‌های شیمیایی امانش را ببرد باز هم دغدغه اول و آخرش دین و عزت و هویت کشورش است، خاک برایش حکم ناموس دارد و اگر رهبرش بگوید پس بگیر با دندان هم که شده پسش می‌گیرد و به تبعات تکلیفش هم فکر نمی‌کند که امثال شما بخواهید بعدا محاکمه‌اش بکنید یا نکنید. وقت زه زدن نیروی انتظامی هم که برسد باز هم بسیجی باید خودش را سپربلا بکند و عالمانه در میدانی برود که ته اش غلط گرفتن و فحش خوردن است. و می‌دانید که نه شما و نه هیچ کس دیگری در سینمای فشل این مملکت جرأت ندارید چهره واقعی‌اش را نشان بدهید، می‌دانید چه ترس سنگینی از نشان دادن بسیجی واقعی (که فقط جان و جسمش تلف نمی‌شود و اتفاقا زبان هم دارد و طلبکار هم می شود) روی سینما و تلویزیون ایران سایه انداخته؟

البته روحیات خاص و جنگیدن بسیجی واقعی را در دیده‌بان و مهاجر خوب نشان داده‌ای و ثابت کرده‌ای که بلدی بسیجی را همانطور که بوده بسازی اما گویا هیچ وقت عمق دینداری، عدالت طلبی و خمینی پرستی بسیجی برایت مهم نبوده که بخواهی نشانش بدهی و به تدریج دفاع مقدس را هم‌‌رها کردی و رفتی سراغ سیمانمایی از جنس «دعوت» و «گزارش یک جشن». دغدغه‌های نیک اما کوچک تو به درمان و نان و آب بسیجی‌های زخم خورده ختم شد و عصاره عریان تفکراتت «به نام پدر» شد که بازیگر نگیر و نچسبش پدر رزمنده را به خاطر مین گذاشتن برای اجنبی متجاوز محاکمه کرد!

حالا کجا دنبال آرمانخواه می‌گردی؟ چه می‌فهمی زخم آرمانخواهی از دوستان مدعی یعنی چه؟ چه می‌دانی وقتی نامزد محبوبت آرمانخواهان را جلنبر و بیل به دست خطاب می‌کرد یا قوه قضائیه در حمایت او برایشان حکم شلاق می برید یا رئیس مجلس اصولگرا به‌شان حمله می‌کرد یا فلان نماینده پاچه خوار تهمت نسبی به‌شان می‌بست چه حالی داشته‌اند؟ چه می‌فهمی که بسیجی در آن ماههایی که نامزد محبوب سینمایی‌ها مملکت را بهم ریخت و آبرویی از اسم و رسم این کشور برد چه رنجی کشیده و چه خون دلی خورده؟ چه می‌فهمی وقتی همه (مطلقا همه) تنهایش گذاشتند در چه وضعی بوده؟ چه می‌فهمی ناامید شدن امید‌ها و خیانت دوستان چه مزه‌ای می‌دهد؟ حالا کجا دنبال گریه های آرمانخواهان می‌گردی؟ تو که بسیجی‌هایت متهم‌اند و به خاطر نگه داشتن خاکشان هم باید از خودشان دفاع(!) کنند از کدام آرمان حرف می‌زنی؟


0 نظر

هیچ نظری وجود ندارد. اولین نفر برای نظر دهی به این مقاله باشید!

ارسال یك نظر


هجی كردن هجی كردن

آموزش زبان  دیالوگ

آخرین مطالب