صفحه اصلی arrow مطالب جالب و متنوع arrow حکایتی شنیدنی از بهلول درباره جبر و اختیار انسان در محضر خداوند
 

تابلو اعلانات نت گشت..

نت گشت را home page خود کنيد

ابزارهای رایگان برای افزایش بازدید سایت و وبلاگ شما
کدهای زیبا سازی سایت و وبلاگ - ساعت های زیبا
فروش سایت و دامنه زیبا، رند و با سابقه ده ساله و رنک دار
درمان سرماخوردگی با روش درمان های گیاهی و غذایی در ایران و جهان
دانلود تقویم نجومی سال 1403
دانلود کتاب مجربات باقر
دانلود کتاب صوتی تاریخ امپراطوری هخامنشیان از کوروش تا اسکندر
دانلود کتاب صوتی اروپا در قرون وسطی
دانلود جزوه حقایقی درباره سنگ پادزهر
فروشگاه اینترنتی عصر قدیم

جستجو در سایت نت گشت و در کل سایت ها

دانلود تقویم نجومی 1403 - تقویم نجومی 1403 منجم باشی - تقویم نجومی حسین جانقربان 1403 - تقویم نجومی گلپایگانی 1403

دانلود رایگان کتاب صوتی خداوند الموت - نوشته پل آمیر - مترجم ذبیح الله منصوری


اهدای عضو یعنی اهدای زندگی

كاربران آنلاین

ما 8 میهمان آنلاین داریم
خبر خوان سایت نت گشت
RSS 2.0

ورود كاربر





هنوز ثبت نام نكرده اید؟ عضویت در سایت
به وب

علي كريمي و مهرداد ميناوند روي موتور آرنولد
پنج‌شنبه ۰۸ تیر ۱۳۹۱ ساعت ۰۲:۵۸ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      پوستری از شهید مصطفی احمدی روشن ،چهارمین دانشمند هسته ای شهید ایران
پنج‌شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۱۹ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      یکی از زیباترین شاهزاده خانم های قجری
چهارشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۹ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      عکس مهدی سلوکی در کنار هاشمی رفسنجانی
چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۸ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      عکس های دختر اوکراینی سوپرمدلی با چشمان عجیب و ترسناک
سه‌شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰ ساعت ۰۵:۵۲ قبل‏ازظهر
  [جزئیات]...      

حکایتی شنیدنی از بهلول درباره جبر و اختیار انسان در محضر خداوند

ارزیابی كاربر: ONONONONON / 2
ضعیف عالی 

روزی بهلول را بر درس یکی از به ظاهر عالمان گذر افتاد. او شنید که واعظ در درس خود میگفت:من بر سه چیز ایراد دارم که خلاف عقل است
اول آنکه می گویند: ماده شیطان از آتش است به آتش چطور معذب می شود
دوم آنکه می گویند: خداوند را نمی توان دید این چگونه ممکن است که شیئی وجود داشته باشد و دیده نشود .
سوم آنکه می گویند: خالق همه چیز خدا است پس همه چیز از جانب او است چون سخن به اینجا رسید بهلول کلوخی از زمین برداشت و محکم به سوی او پرتاب کرد. کلوخ پیشانیش را شکست و خون جاری شد. شاگردان، بهلول را گرفته نزد خلیفه بردند. خلیفه با عتاب به او گفت چرا سرعالم را شکستی و به او تعدی نمودی؟
بهلول گفت: من نشکسته ام، خلیفه امر نمود، عالم دروغین را حاضر کردند، او با پیشانی بسته وارد شد . بهلول رو به او نموده و گفت  : از من چه تعدی به تو شده است؟
او گفت: کدام تعدی از این بیش که سر من بشکستی و تمام به سبب دردسر، آرام و قرار برای من نبود.
بهلول گفت: کو درد؟
عالم گفت: درد دیده نمی شود!
بهلول گفت: دروغ می گویی، درد دیده نمی شود تو می گفتی که ممکن نیست شیئی موجود باشد و دیده نشود .
دیگر آنکه کلوخ ممکن نیست به تو صدمه بزند چه تو از خاکی و کلوخ نیز از خاک!که می گوفتی آتش، آتش را نسوزاند. همچنان خاک هم در خاک اثر ننماید.
دیگر آنکه من نبودم!
عالم گفت: پس که بود؟
بهلول گفت: همان خدایی که همه کارها را از او می دانی و بنده را نیز مجبور مطلق خلیفه هارون جواب او را بپسندید و آن عالم دروغین شرمنده از آن مجلس برفت .

0 نظر

هیچ نظری وجود ندارد. اولین نفر برای نظر دهی به این مقاله باشید!

ارسال یك نظر


هجی كردن هجی كردن

آموزش زبان  دیالوگ

آخرین مطالب