صفحه اصلی arrow تعبیر خواب و طالع بینی arrow خوابهایی که سفارش به انجام کاری می کنند - چند نمونه واقعی از خوابهای بزرگان
 

تابلو اعلانات نت گشت..

نت گشت را home page خود کنيد

ابزارهای رایگان برای افزایش بازدید سایت و وبلاگ شما
کدهای زیبا سازی سایت و وبلاگ - ساعت های زیبا
فروش سایت و دامنه زیبا، رند و با سابقه ده ساله و رنک دار
درمان سرماخوردگی با روش درمان های گیاهی و غذایی در ایران و جهان
دانلود تقویم نجومی سال 1403
دانلود کتاب مجربات باقر
دانلود کتاب صوتی تاریخ امپراطوری هخامنشیان از کوروش تا اسکندر
دانلود کتاب صوتی اروپا در قرون وسطی
دانلود جزوه حقایقی درباره سنگ پادزهر
فروشگاه اینترنتی عصر قدیم

جستجو در سایت نت گشت و در کل سایت ها

دانلود تقویم نجومی 1403 - تقویم نجومی 1403 منجم باشی - تقویم نجومی حسین جانقربان 1403 - تقویم نجومی گلپایگانی 1403

دانلود رایگان کتاب صوتی خداوند الموت - نوشته پل آمیر - مترجم ذبیح الله منصوری


اهدای عضو یعنی اهدای زندگی

كاربران آنلاین

ما 20 میهمان آنلاین داریم
خبر خوان سایت نت گشت
RSS 2.0

ورود كاربر





هنوز ثبت نام نكرده اید؟ عضویت در سایت
به وب

خوابهایی که سفارش به انجام کاری می کنند - چند نمونه واقعی از خوابهای بزرگان

ارزیابی كاربر: OFFOFFOFFOFFOFF / 0
ضعیف عالی 

خوابها بر سه نوع کلی نیز تقسیم می شوند:

 

خوابهایی که از آینده خبر می دهند.

خوابهایی که از رازهای پنهان خبر می دهند.

خوابهایی که انسان رابه موضوعی امر می کنند.

 

در این قسمت به نمونه هایی از خوابهایی می پردازیم که در خواب سفارش به انجام کاری داده می شود و یا به ما را به انجام کاری امر می کند. نمونه هایی که بزرگان و شخصیت های معروف اینگونه خواب ها را دیده اند و تعبیر این خوابها هم به وقوع پیوسته را در ذیل می بینید..

خوابهایی که سفارش به انجام کاری می دهند -  چند نمونه واقعی از خوابهای بزرگان

خواب بیمار در مورد لا و لا

بیماری به ابن سیرین گفت : در عالم خواب کسی به من گفت برای شفای خود « لا و لا » بخور که خوب می شوی . ابن سیرین گفت : برو و زیتون بخور ، زیرا که خداوند دربارۀ آن فرموده : لا شرقیه و لا غربیه .

خواب یکی از امراء موصل

یکی از امراء موصل و همسرش ، چون فرزند ذکوری نداشتند روی عقیدۀ خود نذر کردند که اگر خداوند به آنها پسری بدهد ، او را راهزن زوار قبر امام حسین (ع) بنمایند . از قضای اتفاق آنها پس از این نذر دارای پسری شدند که اسمش را جمال الدین گذاشتند . بعد از آنکه پسر به حد رشد و بلوغ رسید و خواستند به نذرشان عمل کنند او را با چندین نفر از دوستانش بر سر راه زوار به محلی به نام « مسیب » فرستادند . همینکه آنها به محل نامبرده رسیدند برای رفع خستگی خوابیدند . جمال الدین در خواب دید که قیامت به پا شده است و خلایق در وحشت و اضطرابند . ملایکۀ عذاب ، کفار و مجرمین را به طرف آتش دوزخ می کشانند . در همین بین ملکی رسید و او را گرفت و با بدترین وضع به نزد مالک دوزخ برد ، تا با موافقت او به دوزخش بیاندازند . همینکه مالک دوزخ جوان مزبور را دید متوجۀ آن ملک شد و گفت : آتش ، مامور نیست این جوان را بسوزاند . چون جمعی از زائرین که از اینجا می گذشتند غباری از زیر پای آنها برخواسته و بر سر و صورت این جوان نشسته ، تا او را نشوئید آتش به او صدمه نخواهد رساند . این خواب موجب شد که خود این جوان و پدر و مادرش از راه خود برگشتند و از شیعیان خالص گردیدند .

خواب پول حرام

حضرت آیت الله آخوند مى فرمود: شبى در خواب دیدم مردى عبا به دوش وارد شد و یک مار در آورد و به جان من انداخت مار از طرف چپ سینه مرا گرفت من در حالى که مى ترسیدم به آن مرد گفتم : بیا آن مار را بردار.

ولى او گفت : پنج تاى دیگر دارم مى خواهم به جانت بیندازم . گفتم من مى ترسم بیا این را بردار و با آن پنج تاى دیگر ببر و بینداز به جان فلان آقا – اسم یکى از آقایان شهر را بردم – قبول کرد آن مار را برداشت و رفت .

فردا صبح وقتى از خانه به قصد مدرسه بیرون آمدم دیدم یک عبا به دوش آمد و سلام کرد (همان مردى بود که در خواب دیده بودم لکن در آن حال. خواب را فراموش کرده بودم) گفتم : اگر فرمایشى دارید به منزل برگردم گفت : لازم نیست همینطور صحبت کنان برویم .

در بین راه که مى رفتیم پنج تومان در آورد و به من داد که من آن را در جیب بغل سمت چپ گذاشتم .

مقدارى که راه رفتیم آن مرد گفت : پنج تومان دیگر دارم و مى خواهم به شما بدهم من به او گفتم : بیا این پنج تومان که دادى پس بگیر با آن پنج تومان دیگر ببر و به فلان آقا که خیلى وقت است به خدمت او نرسیده ام بدهید.

آن مرد قبول کرد و خداحافظى نمود همینکه از او جدا شدم به یاد خواب شب قبل افتادم فهمیدم همین قضیه بود که در خواب دیده بودم و همین مرد بود که مار را به جانم انداخت و بعد هم گفت : پنج تاى دیگر دارم و آن آقا را که شب در خواب گفتم مارها را به جان او بینداز همان شخص بود که گفتم : پول را به او بدهید.

حدود یک ماه از این قضیه گذشته بود که یک روز در مدرسه در حجره روبروى در ورودى نشسته بودم که دیدم همان مرد عبا بدوش وارد حجره شد و دست در جیب خود برد و پول در آورد که به من بدهد من به یاد خواب آن شب افتاده و بى اختیار فریاد زدم و گفتم : مار است .

آن مرد بدون اینکه تعجب کند بنا کرد به عذر خواهى و پسران خود را ملامت کرد و گفت تقصیر من نیست خداوند فرزندانم را چنین و چنان کند تقصیر آنها بود.

گفتم : مگر چه شده است ؟ گفت من خانه اى داشتم که موقع احداث خیابان عباس آباد در مسیر خیابان قرار گرفت و مقدار کمى از آن مانده بود که از آن یک مغازه ساختم .

پسران من بى خبر از من آن را به یک مشروب فروش اجاره داده بودند من هر چه فعالیت و تلاش کردم نتوانستم اجاره را فسخ کنم به ناچار بخاطر اینکه اجاره بها با اموالهم مخلوط نشود فکر کردم بهتر است آن پول را به شما بدهم اجاره ماه گذشته ده تومان بود که خدمت شما آوردم و حضرتعالى حواله فرمودید به فلان آقا دادم و گرنه اجاره ماه دوم را به خدمت شما نمى آوردم .

0 نظر

هیچ نظری وجود ندارد. اولین نفر برای نظر دهی به این مقاله باشید!

ارسال یك نظر


هجی كردن هجی كردن

کتاب صوتی تاریخی

آخرین مطالب